شخصیت شناسی: فرزند چندم خانواده هستی؟
بزرگترین کودک خانواده در برآورده شدن خواسته های خود پافشاری و اصرار کمتری دارند؛ در حالی که کوچکترین فرزند، با اصرار خواهان به کرسی نشاندن حرف خود است. بر اساس پژوهش های انجام شده و نتایج حاصله به توضیح تفصیلی در مورد هر یک از فرزندان می پردازیم.
...
اگر خانواده را به شکل زنجیره به هم پیوسته ای در نظر گیریم، برخلاف باورهای موجود،باید گفت که هر یک از حلقه های این زنجیره، متناسب با جایگاه خود، مسائل و مشکلاتی خاص خود دارد.برخی روانشناسان بر این باورند که جایگاه سنی کودک در خانواده، اهمیت و تاثیر فراوانی در زندگی ویدارد.
نخستین فرزند
در حقوق مدنی برخی از کشورها قانونی به نام قانون اولین فرزند و یا ارشدیت وجود دارد که بر طبق آن اموال و اصولاً تمام دارایی پدر به نخستین فرزند می رسد. این قانون نشاندهنده برتری است که در این کشورها برای نخستین فرزند قائل هستند اما پژوهش های انجام شده غیرمنطقی بودن این برتری را آشکار ساخته است.
بررسی ها نشان می دهند که بهره هوشی فرزندان بعدی بیشتر از فرزندان نخست است و وی درسازگاری، به دلیل جایگاه خاص خود در خانواده مشکلاتی دارد. نخستین فرزند ممکن است بیش از کودکاندیگر دستخوش نگرانی و پریشانی خاطر شود و در برابر بیماری و خطرهای احتمالی، احتیاط بیشتری ازخود نشان دهد.
در آغاز نخستین فرزند با مادر خود رابطه ای بسیار گرم و صمیمی دارد اما پس از تولد دومین فرزند، ازگرمی و صمیمیت این رابطه کاسته می شود. در مجموع می توان گفت نخستین فرزند خانواده وضعنامطلوب و دشواری دارد. او در سال نخست، به دلیل مهر و محبت فراوان والدین، معمولا فرمانروایمطلق خانواده است اما با تولد دومین فرزند دوره فرمانروایی او از بین می رود. به همین دلیل نخستینفرزند برای پدر و مادر مشکلاتی را به وجود می آورد. فرزند نخست ناگزیر است بار بی تجربگی وناپختگی والدین را در شیوه پرستاری و پرورش کودک تحمل کند و محکوم به نظارت و سرپرستی شدیدوالدین است.
از سویی نظارت و سرپرستی شدید والدین بر نخستین فرزند او را شخصیتی محتاط و محافظه کار میسازد که به طور معمول فاقد اعتماد به نفس و خصوصیات رهبری است و به آسانی تحت تاثیر دیگرانقرار می گیرد. احساس نیاز و نگرانی در فرزندان نخست بیش از دیگر فرزندان است. همچنین کودکنخستین پیوسته نگران است و از یک بدبینی کلی رنج می کشد.
علاوه بر این فرزندان اول به عنوان الگویی برای دیگر خواهر و برادرهایشان هستند و انتظار دارند تاسایر فرزندان از آنها دنباله روی کنند. آنها دوست دارند تا همیشه هدایت و رهبری دیگران را برعهدهگرفته و بقیه افراد دنباله رو آنها باشند. این اعتقاد نیز وجود دارد که والدین اغلب سختگیری بیشتری برروی اولین فرزندان از خود نشان می دهند و همواره با اضطراب و استرس بیشتری مراحل رشد آنها را
پیگیری کرده و همیشه نگران آنها هستند.
فرزند دوم
دومین فرزند خانواده از تاثیرات بسیاری از نگرانی ها و نابسامانی های عاطفی پدر و مادر که با تولد فرزند اول به آنها دچار می شوند، در امان است. افزایش تجربه و پختگی والدین در پرورش کودک، موجب آن نمی شود که در نظارت و سرپرستی فرزند دوم زیاده روی کنند، از این رو، فرزند دوم مستقل تر و بی نیازتر از فرزند نخست خواهد بود و افزون بر این، رفتار مادر با فرزند دوم، به دلیل افزایش تجربه و مهارت وی، از ثبات بیشتری برخوردار است.
دومین فرزند می کوشد تا در سال دوم زندگی خود را به پای نخستین فرزند خانواده برساند؛ اما چونمعمولا قادر به رقابت با برادر و یا خواهر بزرگتر خود نیست، دچار احساس شکست و ناتوانی می شود.فرزندان دوم معمولا در آزمون های هوشی خود را پیشرفته تر نشان می دهند. همچنین فرزندان دوم معمولاگشاده روتر و شادمان تر از فرزند نخست هستند.
فرزندان دوم معمولا خصوصیات و ویژگی هایی را در خود می پرورانند که دقیقا عکس فرزند بزرگتراست. به عنوان مثال اگر فرزند ارشد حس همکاری داشته باشد و انسان خوش مشربی به شمار آید، دومییک دردسرساز واقعی از آب درخواهد آمد.
همه زمانی که متوجه حضور او می شوند خودشان را جمع و جور کرده و حساب کار کاملا دستشان میآید! اگر اولی از نظر آکادمیک و در زمینه علمی پیشرفت کند، دومی معمولا یک رشته ورزشی یا هنری رادنبال خواهد کرد.
فرزندان دوم معمولا ساز مخالف می زنند و بیشتر تمایل دارند تا چیزی برخلاف باور و اعتقادات عمومیخانواده شان را دنبال کنند. آنها همواره در تلاش هستند تا چیز جدیدی از خود ارائه دهند.
کودکان میانه
از سومین فرزند به بعد، به استثنای آخرین کودک، را کودکان میانه می نامند. پدر و مادر معمولا به سبب توجه خاصی که به نخستین و آخرین کودک دارند، در پرورش فرزندان میانه کمی غفلت می کنند. کودکان میانه، برخلاف نخستین کودک در پی درگیری و اثبات برتری خود بر خواهران و برادران دیگر نیستند. اینان کودکانی هستند به آسانی تلقین پذیر و به راحتی تحت تاثیر دیگران قرار می گیرند. اینگونه کودکان توانایی چندانی در تمرکز فکر و دقت بر یک مطلب خاص ندارند و از محبوبیت چندانی نیز برخوردار نیست.
فرزندان وسطی، افرادی خانواده دوست هستند که دیگران از بودن با آنها لذت می برند. مهمترین نیازآنها، آرام نگاه داشتن اقیانوس پرتلاطم زندگی است و شعار آنها آرامش به هر قیمتی است. اینها افرادیبسیار آرام و بی سر و صدا، شیرین و دوست داشتنی هستند و شنوندگان خوبی به شمار می روند.
مهارت زیادی در حل مشکلات دارند چون همیشه هر دو جنبه ی یک مشکل را بررسی می کنند و دوستدارند همه را خوشحال کنند. همین مسئله باعث می شود که مشاوران و میانجی گران خوبی باشند. همچنیناین فرزندان نسبت به فرزندان اول خانواده، احساس سلطه گری کمتری دارند، اما دوست دارند همه آنهارا ستایش کرده و دوست بدارند یا حداقل با آنها احساس شادی و خوشبختی کنند.
از آنجا که سعی در راضی نگاه داشتن همه دارند، ممکن است به افرادی وابسته تبدیل شوند. نمی توانندخوب تصمیم بگیرند تا جایی که باعث رنجاندن دیگران می شوند. همچنین برای شکست و اشتباهاتدیگران، خود را سرزنش می کنند.
کودکان آخر
دیرپایی حالت کودکانه در آخرین فرزندان کاملا مشهود است. اعضای خانواده معمولا با انجام دادن داوطلبانه کارهایی که آخرین فرزند خود قادر به انجام آنهاست، او را لوس بار می آورند. افزون بر این، از آنجا که به دلیل کوچکی سن، کمتر امکان آن است که وظیفه ای را برعهده او گذارند، این حالت در وی تشدید می شود.
این برخورد بردبارانه و بیش از حد تسامح آمیز، تاثیر منفی بسیاری در رفتار و شیوه برخورد وی بازندگی دارد. این کودکان خیلی زود خسته می شوند. از طرد شدن واهمه داشته و افق توجهاتشان کوتاهاست. افرادی خودگرا هستند. معمولا به خاطر توقعات غیرواقعی شان از رابطه، که تصور می کنند درهمه رابطه ها باید همیشه خوشی و خنده برقرار باشد، رابطه های زیادی را به فنا می دهند اما نمی دانندکه عمر چنین رابطه هایی بسیار کوتاه است.
تک فرزندها
تک فرزندها خصوصیاتی شبیه فرزندان اول دارند و مداوماً زیر بار انتظارات سنگین والدین هستند. تحقیقات نشان می دهد که تک فرزندان اعتماد به نفس بیشتری دارند، خوش بیان هستند و احتمالا بیش از بچه های دیگر از تخیل خود استفاده می کنند. گرچه آنها پرتوقع نیز هستند، از انتقاد متنفرند و ممکن است غیرقابل انعطاف و کمال گرا باشند. همچنین مشکلات خاص خود را دارد. امکان دارد که یاد نگیرد که با دیگر کودکان چگونه رفتار و همکاری کند اما با بزرگسالان روابط بسیار خوبی برقرار می کند. غالبا توسط یکی از والدین یا هر دوی آنها لوس می شوند. امکان دارد بخواهند همیشه مورد توجه باشند و در صورتی که جایگاه آنها به خطر بیفتد آن را غیرمنصفانه می دانند. بنابراین یگانه بودن فرزند یک نقص به شمار می آید و از چنین کودکانی نمی توان مانند دیگر کودکان انتظار موفقیت و پیروزی در زندگی را داشت.
نظرات شما عزیزان: